بابای من تو قلبش هیچی نیست ولی ادم خیلیی غرغرو تا الانم بعد 25 سال مادرمو به جز یک بار مشهد مسافرت نبرده همش روستای خودشون رفتن مثلا میری خرید عین فشنگ راه میره هی میگه بریم بریم یه بار با همسرم خانواده من رفتیم شمال که کاش نمی رفتیم خودتون ته شو بخونین کلا میخواد بره خونه نمیشه که بگم بابا تو نیا از این ورم بیاد میدونم کوفتمون میشه منم مجرد بودم 13 بدر همیشه به جز یکی دو دفعه خواب بوده مامانم مارو تنها تا پارک محله میبرد مامانم میگه بریم یه جای خوب چیکار کنم