دخترا لطفا نظر بدین، من یه عمو دارم یه پسر و یه دختر داره، چند سال پیش دختر عموم میخواست ازدواج کنه با مامانش شایعه راه انداختن که یکی از پسر عمه هام از دختر عموم خوشش میاد و میخوان با هم ازدواج کنن پسر عمه ام طفلک هم روحش خبر نداشت و اصلا خواستگاری دختر عموم نرفت، اخرشم دختر عموم یه نفر دیگه رو پیدا کرد و ازدواج کرد ولی ازون موقع از پسر عمم بدش میومد که چرا اینو نگرفته، حالا این پسر عمه ام این اواخر میخواست ازدواج کنه خانوادش از من خوششون میومد خلاصه میخواستن بیان خواستگاری من، دختر عموم هم اینو فهمیده بود حسودی کرده بود و برای داداشش که پسرعمومه اومدن خواستگاریم من اون موقع خبر نداشتم پسر عمم قراره بیاد خواستگاری و نمیدونستم عموم اینا میدونن قضیه رو، دختر عموم به من گفت دآداشم از تو خوشش اومده و الان بخاطر سربازی میخواد ازدواج کنه، خودش تو رو خواسته و این حرفا، من باورم نشد راستش چون اصلا صمیمی نیستیم چجوری و کجا از من خوشش اومده بود اخه؟ بعد تازه من بهشون جواب رد دادم درجا رفتن خواستگاری دوست دختر عموم و الان هم با اون دختره ازدواج کرده، بماند که من پسر عمم رو هم رد کردم و اونم رفت ازدواج کرد، الان پسر عموم هرجا منو میبینه گم و گور میشه چمیدونم خودشو مشغول نشون میده اصلا چشم تو چشم نمیشه باهام حتی خیلی اوقات سلام هم نمیده، ولی پسر عمه ام باهام مثل قبله حتی صمیمی تر، با خانومش میان خونه مون و اینا...
حالا ببخشیدطولانی شد قضیه ولی سوال من اینه پسر عموم چرا اینجوری میکنه؟ واقعا پسر عموم خوشش میومده از من؟ یا اینکه مثلا به غرورش برخورده و آز من بدش میاد؟ یا نکنه خجالت میکشه؟