بابام اصلا دوست نداره من خونش باشم خیلی ناراحتم کسی هست باهم حرف بزنیم

نه ... خواهرم طفلک از بس که خانوادمون بی مهر ومحبته دانشگاه تموم شد بهمن اما موند همون شهر تو خوابگاه میره سرکار تا دوباره شهریور بره ی شهر دیگه دانشگاه.... اصلا علاقه نه ب تفریح داره نه ب جمع نه ب اینکه بیاد خونه اصلا شش ماهم نیاد بابام عین خیالش نیست .... مثلا دیروز بابام ازش پرسید کی میری خواهرم گفت چهارشنبه یا پنجشنبه بابام اصلا نگفت چهارشنبه ۱۳ بدر هست نرو تو که تعطیلی گفت باشه دوباره دیشب گف تو ۱۳ بدر رفتی درسته ؟؟

از اونطرفم داداشم افسرده شده خیلی دلش میخواست عید بریم تفریح مثل هرساله بابام گفت نرین 

شوهرمم که میاد هی میگه کی میرین

اره دقیقا ممثلا ی دوست خانوادگی داشتن اون و خانوادش مریخ هم میخواستن برم بابام و مامانم میرفتن تا با اون بابام قطع ارتباط کرد ما تا تو حیاطم بخوایم بریم میگه پول ندارم

والا وقتی میبرم بابام خودشو میزنه ب اون راه مثلا شوهرم بلند میشه می‌ره براشون نوشابه می‌خره سرسفره بابام ذره ای تشکر نمیکنه یا براشون از محل کارش جنس میاره بابام اصلا ب رو خودش نمیاره که دیده

من گفتم شوهرم خرجی نمیده؟؟؟ من اصلا حرفم درمورد شوهرم بود میگم من خودم میخرم میوه شیرینی حتی گاهی لوازم خونه برای مادرم یا کوبیده یا مرغ میوه 

من کم میام... اگر مراسمی باشه یا عروسی یا خدای نکرده مراسم 

یا محرم یا اینکه چون خونه مادرشوهرم تو همین روستای شوهرم خیلی علاقه داره بیایم خونش با این حالم زیاد نمیایم اگر مراسمی نباشه سه ماهی دوماهی دوروز شاید ... اگرم مراسمی باشه یا شوهرم بخواد ب مادرش سر بزنه ی نصفه روز میایم 

دقیقا من شوهرم کارگره یک عالمه بدهی داریم نمیتونم که بچخال پدرمینارو بشوهرم بگم پر کنه که ... بعدم پدرشوهرم فوت شده اگر من بخوام برای خانوادم چیزی بخرم شوهرم هم برای مادرش هی میخواد چیزی بخره بعد پس زندگی خودمون چی 

چون شوهرم دقیقا دنبال همینه

خونه مادرشوهرم پیش خونه مادرمینا هست پدر شوهرم فوت شده شوهرم خیلی علاقه داره گاهی نه همیشه بیاد سر ب مادرش بزنه و ی سر بیایم و برگردیم اونم نه همیشه نهایت نهایت ماهی ی شب ... شایدم همونم نیایم.... یا عید بشه محرم بشه مراسم یا عروسی بشه میایم و برمیگردیم