من یه دوستی داشتم از شما چند سالی بزرگتر بود تا بمن میرسید ناله میکرد قشنگ تو چشام نگاه میکرد خوشبحالت که سرو سامان گرفتی شوهر خوب داری من سنم بالا رفت کی میاد منو بگیره فلان و این حرفا من آنقدر باهاش حرف میزدم آرومش میکردم دلداریش میدادم چقدر براش غصه میخوردم
منو شوهرم از صفر شروع کردیم بعد چند سال یه خونه ماشین معمولی داریم
خداروشکر ازدواج کرد یه شوهر ی کرد که چیزهایی که ما داریم و اون یه شبه صاحب شد بدون درد سر بدون قناعت
جالب اینحاست که این همه سال همیشه گوشم برا درد دلاش باز بود همینکه شوهر کرد جواب تلفنامو نداد دیگه 😆