سلام من درگیر ی ازمونم خیلی شرایطم سخته همه روح و روانم بهم ریخته ست
همسرم دست بزن داره ، رفتار زشت به زور راضی شد که بخونم برای آزمون اونم با کلی شرط و شروط منم نمیخواستم انجام بدم ولی چاره ای جز قبول کردن نداشتم تنها شرط ادامه زنده بودنم کار داشتنم بود طلاق و ، خانواده حامی هستن ولی به شدت تحقیر کننده پدرم از همسرم بدتره ، اگر بی پشتوانه برگردم پدرم روزگارم سیاه میکنه
من برای همسرم همه کار کردم هیچی نداشت صاحب خونه و ماشینش کردم
با کمترین مهریه چون دوستش داشتم زنش شدم پس مهریه هم خ خ خ کمه
بعد شرطش این بود برم سراغ بچه دار شدن
منم محال ممکن بود بپذیرم ولی چون تنها راهم بود برای درس خوندن فکر کردم فعلا مجاب شده نشون بدم خودم و قبول کردم
آزمون عقب افتاد ، شرایط سخت تر شد هر روز بهانه بهانه کتک های وحشتناک ببین تا جایی کتکم میزد نفس کشیدنم سخت میشد ، ی روز زنگ زدم خواهرش چون تنها کسی که حساب میبره ازش ، و خانوادم ، خواهرش اومد زدم سیم آخر هرچی توو دلم بود گفتم ، درحالی که سرم از شدت ضربه هاش گیج میرفت
اونم به جای طرفداری از من و کارزشت داداشش پشت داداشش درومد
خلاصه که امسال عید که رفتم خونش نهایت بی احترامی بهم کرد نه تو حرف تو عمل مثلا طوری وانمود میکرد انگار من نامرعی ام ، منی نیستم نگام نمیکرد حرف نمیزد باهام ، با باقی مهمونا حرف میزد اومد خونم دقیقااا همون کار رو کرد باهام ، بعد دیشب همسرم کلی دعوا کرد که تو اونم اونطوری کرد باید باهاش گرم و خون گرم برخورد میکردی وقتی طرف اومده خونه من ، من باهاش حرف میزنم نگام نمیکنه ، یعنی حسابم نمیکنه چطور من بتونم باهاش صمیمی حرف بزنم