خودم قعلا حضور ذهن ندارم خیلی چیزا بوده
داشتیم پانتومیم بازی میکردیم بعد خوده صاحب خونه همش جیغ و داد میکرد جو میداد یهو بچش از صدای جیغ خودش ترسید بلند شد ی بی شرف بازی درآورد همه رنگمون پرید اصلا بازی و فراموش کردیم
غذا کم بوده
گفتن دلخوریاشون از من
نشسته بود واسه خودش بقیه کار میکردن.
با شوهرش دعوا کرد و گفت خسته شدم😐😐😐
تازه خود خانم با اصرار و خواهش دعوت کرده بود
خونه خواهرشوهرم رفتم همیشه میگ وای چقد خسته ام خوابم میاد. یا میگ بعداز ظهر وقت دکتر دارم .سالی یکبار میرفتم دیگ نمیرم
اورد از تو کمدش به همه دمپایی روفرشی داد بجز یک نفر
به اون یک نفر گفت ادم باید هرجا میره صندل هاش کیفش باشه
اون یک نفر هم تازه عروس بود
و اون طرف هم خواهرشوهرش
چه زیبا
همش اخم داشت و یه جوری رفتار می کرد وای خسته شدم و...
خب عزیزم باشه خسته شدی باشه ولی یه لحظه دهنت رو ببند دیگه
ناراحتی از اول دعوت نمی کردی
خونه دختر داییم بودیم برا شب نشینی رفتیم بعد شام شوهرش بنده خدا از سرکار داشت میومد کلی تنقلات گرفته بود باشوهرش رفت آشپزخونه پچ پچ کردن چیزیم بجز چایی نیاورد😂
من نشسته بودم انگار وجود نداشتم
میرفتم خونه شون مثلا چیزی میخواست بگن برات بیاریم
مثلا چایی ، شربت شام
اصلا ب من تعارف نمیشد
یا نشسته بودم با مادر شوهر و شوهرم
خواهر شوهر اتاق دیگ
شوهرم گفت میرم دستشویی هم رفت پشتش مادرشوهرم پاشد رفت پیش دخترش منم در و دیوار رو نگا میکردم
زنگ زدیم عید دیدنی البته مادرش ماروبرد آیفن زد دادوبیدادبع مادرش ماهنوز آماده نشدیم زود اومدین البته نمیدونست ما هستیم هم مادرش هم ما قهرکردیم نرفتیم
خونه داعیم رفتیم فقط فاکتور نشون نداد ازهمه قیمت ها گفت خودش حالا همش خونمون طاقت ۱شب نداشت
یه دور چایی آوردن دور دوم تا دخترشون بلند شد چایی بیاره مامانه سریع بلند گفت کسی چایی نخواست دیگه اصرار نکن یه بار بیشتر نپرس ازشون
بنده خدا همش از گرونی میوه و چای و قند گفت.نذاشت یه چای از گلومون راحت پایین بره😅
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز