من نشسته بودم انگار وجود نداشتم
میرفتم خونه شون مثلا چیزی میخواست بگن برات بیاریم
مثلا چایی ، شربت شام
اصلا ب من تعارف نمیشد
یا نشسته بودم با مادر شوهر و شوهرم
خواهر شوهر اتاق دیگ
شوهرم گفت میرم دستشویی هم رفت پشتش مادرشوهرم پاشد رفت پیش دخترش منم در و دیوار رو نگا میکردم