با شوهرم دعوا کردم اومدم خونه بابام

مگه من درخواست بدم مهریه بهم تعلق نمیگیره

منم همینو میگم با خودم میگم من که مشکل دارم همین الان هنوز یه سال شده برم دنبال زندگیم خلاص شم ولی پدر و مادرم نمیزارن هر موقع هم میام خونه پدرم سرکوفت میزنه یه جوری حرف میزنن که انگار اضافییم

بعد هم از این و اون میگن که اونا زندگیشون اینجوری بوده ولی الان دارن زندگی میکنن شوهر من غر میزنع همش یا پول نمیده کارایه خسیس بازی در میاره 

 همیشه هم میگه برو طلاقتو بگیر فلان منم میگم تو میگی برو خودتم درخواست بده 

و بعدشم ذخیره می‌کنه تو گوشیش به گمونم اینجوری که من فکر میکنم میخاد که من مهریه بهم تعلق نگیره شاید چون میگه اینا رو میرم نشون میدم که فک کردی مهریه بهت میدم  البته بگم من قبلش چیزی نمیگم و بعدش به یک دفعه این حرف و میزنع بهم

مامان و بابامم میگن مگه زندگی بقیه گل و بلبله و از این حرفا خب من میگم اونا بد ولی من نمیخاد اینجوری باشم یکی یا غر بزنه یا منت بزاره سرم که این کار و کردم اون کار و کردم برات