امروز ما رفتیم خونه مادرشوهرم و خاله اش و دختر خاله هاش اومدن
خالش بخاطر اینکه همسرم دومادش نشد از عمون اول از من بدش میومد
من خیلی فعالم و کارای مادرشوهرمو میکنم
از غروب خانوما بودیم دیدم رو پله های خونه خیلی خاک داره از پایین تا بالا رو تی کشیدم برای مادرشوهرم هیچکس حتی جاریم هیچکاری نمیکردن دیدم مادرشوعرم دست تنهاست رفتم ظرفا رو بچینم تو ظرفشویی لیوان چرب بود افتاد
جاریم برگشت گفت مثل منگلا طرف میچینی همینه و خاله همسرم کفت دخترای امروزی شرف چیدن بلد نیستن