ما چند ماهه خونمونو عوض کردیم تقریبا 10دقیقه پیاده با خونه مادر شوهرم فاصلست یه ماه بعد اسباب کشی من آشپزخونه رو ریختم بیرون چون هول هولی چیده بودیم که خودم نظم بده خونه بهم ریخته بود خودمم سرو وضعم آشفته وسط کار مادر شوهررم زنگ زد که میخواد بیاد من چون تا حالا خونمو آشفته ندیده بود خجالت کشیدم به شوخی گفتم وای خونه خیلی بهم ریختست اینم گفت باشه فردا میان منم عذاب وجدان گرفتم زنگ زدم که ببخشید نه تشریف بیارین که اومد از اون موقع دیگه نیومده شوهرم با پدر شوهرم تلفنی حرف میزد که نیومدین عید دیدنی میگه مامان از دست زنت ناراحته درصورتی که این وسط من رفتم خونشون زنگ زدیم بهم منم ناراحت شدم که خوب این چه رفتاریه مگه بچست کینه کرده اصلا مهم نبود که بزرگش کردن نمیدونم چیکار کنم