به خدا خسته شده بودم
بهم میگفت بزار بریم زیر یه سقف عالی میشم
رفتیم عالی نشد افتضاح شد
شروع کرد اون روی خودش رو نشون دادن
میگفت اصلا کاری به کار من نداشته باش
چیزی نخواه پول نخواه خواسته ای هم نداشته باش
من یه شغل دولتی و حقوق دولتی ساده دارم
من همینم
نه قربون صدقه میرفت نه زنگ میزد
نه بیرون میبرد
میگفت من هر کاری کردم اعتراض نکن
هر چی خوردم چیزی نگو چون اضافه وزن داشت
دکتر گفته بود باید کمکنی
میگفت اگه شبا غیبم زد حق اعتراض نداری
چند ساعت هم برم تو گوشی رفتم
سمتم نیا باهام حرف نزن
تا باهات حرف نزدم کاری به کارم نداشته باش
وگرنه فکر میکنم خونه مادرم بهشته میرم اونجا
مثل مادرم باش هر کاری میکردم اعتراضی نداشت
کی برم کجا برم کی بیام
اینا رو که گفتم دقیقا تو این یک ماه که زندگی
کردیم رو شد وگرنه خونه بابام بودم حداقل ادای
خوب ها رو در میاورد