یک سکانس در فیلم بیدمجنون هست
که آقای پرویزپرستویی قبل ازعمل وبرگشت بینایی خود یه سری تعهدات به خدا دادکه اگر مثلا بیناییم بازگشت فلان کارا میکنم (مثل خیلیهامون که اگه فلان حاجت خدا داد یا فلان خطرا گذروند فلان کارا میکنیم منظورتعهدات وقولهای پوچ به خدا )واینا بعداز اینکه بینایی اش برگشت همون سکانس که چطوری راه روی بیمارستان راطی میکرد از خوشحالی و ماجراهای بعدازاون که زرق و برق دنیا گرفته بودش و فلان
این تا اینجا
بنده یک دوستی داشتم این خانم یک شوهری داشتن که...