من تو زندگیم همیشه تلاش کردمو نشد که بشه حتی بیشتر از حد توانم تلاش کردم
اما نشد که نشد که نشد
فکر کردم عشق با اومدنش میخواد نشدن های قبلی که زخم خوردم و جبران کنه و مرهمی بشه ولی نمیدونستم قبایل تمرینی ودم این فیناله
قسمتی از من که نه بلکه تمام من پودر شده و من دیگه نه ذوقی نه هدفی و نه امیدی شش ساله که همینم و خدایی که هرگز امور عاشقانه دخالت نمیکنه
خدایا بقیه نمیدونستن من تو زندگیم چیا کشیدم ولی تو که میدونستی؟ هیچی از قدرت تو خارج نیست
خودت میدونی من دیگه نه صبری دارم نه ذوقی دارم نه دلخوشی
من فقط جسمم
فقط و فقط جسم