سرم که تو گوشیه میگن چرا سرت تو گوشیه
همش افسرده همش بی انگیزه
یکم که با داداشم شوخی میکنم میخام حالم خوب باشه اونم تو اتاق که اذیت نشن اینا
داشتم کشتی میگرفتم با داداشم کوچیکم صدا خنده هامون بالا رفت
بعد بابام داد زد گفت بشینین سر جاتون بیام اتاق با شلنگ میام
منم گفتم مگه همیشه اینطوری ایم ایشالا همیشه به خوشی و خنده بچه میارین که بچگی کنه شاد باشه و فلان
بابام گفت واق واق نکن دختر (لبخندم خشک شد رو لب هام )
قلبم شکست ازش متنفر شدم یه لحظه
روزه ام بود مثلا
روزه نمازشون به جاعه ولی پیامبر با دخترش اینطوری مگه رفتار میکرد ؟ درک نمیکنم...