من بچگی خاب دیدم یجایی ام توی صف درااااز ی چیزی مثل پرونده دستمه ابتدای صف ی میز بززززززرگ محاکمه بود پایه های میز تا آسمون میرفت و خود میز معلوم نبود تو خاب فکر میکردم خدا پشت اون میزه نوبت من که شد پروندمو دادم بعد نمیدونم چیشد منو بردن جهنم با غل و زنجیر ب ی تخت چوبی بستنم عذابم دادن با آتیش و...بعد من فرار کردم ی سری ملکه عذاب بودن سیاه بودن دنبالم اومدن منم پرواز میکردم تا اینکه رسیدم به ی پل اون ملکه های عذاب دیگه ازون پل نتونستن رد بشن من رد شدم رسیدم ابتدای بهشت
اونجا درخت و چیز خاصی نداشت ولی عذابی هم درکار نبود آرامش خوبی داشت یذره خیلییی کم چمن داشت اما اون دور دست هارو نگاه کردم دیدم هرچی جلو تر میره سرسبز تر میشه اون ته ته انقدر درخت و فلان داشت رنگش به سیاهی میزد ولی من دیگه جایگاهم همون اول بهشت بود
الان بعد ساااال ها این خاب یادمه میگم نکنه اول میرم جهنم بعد ی مدت ک عذاب کشیدم میرم بهشت؟ ازینکه همون اولای بهشت بمونم ناراحتم همیشه میگم خدا این خابو بم نشون داده که سرنوشتمو عوض کنم و بتونم تو بهشت جایگاه بهتری کسب کنم