تا زمانی که خونه پدریم ، پدر میگه هروقت شوهر کردی ، هروقت شوهر میکنیم شوهر میگه مگه خونه باباته
پدرم زیادی داره بهم سخت میگیره و من هیچ گناهی ندارم حز اینکه یه دخترم ، چون دخترم باید از خیلیی حقوق طبیعی یه انسان محدود بشم
شهر خودم دانشجوام ، شهر خودم مشکلی ندارم از جهت رفت و امد
دلم میخواد یه سفر مجردی با تور برم مشهد ولی پدرم میگه مگه دختر تنها میره سفر
دلم میخواد تنهایی مهاجرت کنم میگه مگه دخترو میفرستن بره کشور غریب
میخوام حتی برم شهر دیگه ارشد بخونم میگه مگه دختر میره شهر دیگه درس بخونه
۲۲سالمه باور کنید ، ادعایی ندارم ، ولی خیلیی کارایی که هم سن و سالام انجام میدن انجام ندادم
نه اینکه یگم خوبم نه ، بخاطر اینکه نه خودم حوصله دردسر داشتم هم اینکه میخواستم پدرم ازم راصی باشه
اشتباه کردم
حق زندگیو از خودم گرفتم
ولی خیلی وقته دیگه اینطوری نیستم، دارم برای زندگی خودن تلاش میکنم ، برای خواسته هام
پدر مادرای عزیز لطفا ،ازتون عاجزانه تمنا میکنم بخاطر دل نگرونی و دلتنگی خودتون دست و پای بچتونو سلام نبندید
عین پدر من نباشید لطفا
خیلییی خودخواهیه بخاطر نگرانی خودتون نعمت مستقل شدن رو از بچتون بگیرید، اجازه بدید برن دنبال رویاهاشون، نگید فلان شهر غریبه، دوره ، غربته، نگران میشیم
میدونم سخته بچتو بفرستی غربت، ازش دور باشی ، ولی خب اون بچه هم زندگی داره ، آینده داره ، فقط به خودتون فکر نکنید ، به جای اونا تصمیم نگیرید
اومدیم شیراز مسافرت جاتون خالی
دلم میخواد صبح زود مثلا ساعت ۶ونیم اینا برم حرم شاهچراغ
ولی بابام میگه نه ، خیلیی بده ها ، با ۲۲سال سن
میگه تا تو بری و بیای دل من ریش میشه ینی نگرانم میشه
هتلمون هم نزدیکه تقریبا ، نیم ساعت پیاده فاصله دارع
من خدا بخواد میخوام برای ایتالیا اقدام کنم ،برم
باید از الان عادت کنن
برای مهاجرتم هم مخالفه ، میگه دل نگرون میشیم و دل تنگ
این چه کاریه اخه 🥲😬
حتی بهش میگم ارشد اینجا میتونم برای دکترا میرم میگه هرکاری میکنی همینجا
پارسالم رفته بودیم مشهد ، هتلمون حدودا ۲تا خیابون فاصله داشت با حرم نزاشت برم
بدبختی گیر کردم از دست این پدر
چه کنم بنطرتون فردا