هر روز اذیتم میکرد هر روز دعوا جر و بحث
کلاس سوم بودم ی روز صبح میخواستم برم مدرسه ساعت 7 اومد با لگد چنان زد توی دلم تا دوماه من کلیه درد داشتم میگفت ب بابات بگی سرتو میبرم
منم میترسیدم حرفی نمیزدم
از این جور اذیتا زیاد کرد زیاااااااااااد
چیزی نگفتم هردفعه ی تهمت بهم زد هردفعه ی چیزی گفت باز سکوت کردم
ی ادم زبون تلخیه ک حتی به بابامم محبت نمیکنه
کلا طلاق عاطفی دارن باهم از روز اول