خواهر شوهر من خدا ازش نگذره تازه سزارین کرده بودم شوهرمو مینداخت به جونم باهام دعوا میکرد که تو از عمد شیر نمیدی بچه درصورتی بچه خودش نمیخورد
جلوی صدنفر باهام دعوا کردن
با شکم پاره تخت خراب اولین بار میخواستم بلند بشم نمیتونستم این اشغال میگفت زچدباش سوسولی برو بیا باید شیر بدی بچه میگفتم شکمم درد میکنه میگفت به من چه
اشغال دوزاری