چندساله منتظرم
ن گذاشت برم سرکار
تهدیدم کرد کار پیدا کردم گفت بری میندازمت از خونه بیرون
دوسال هر۲۰روز یبار اجازه میداد اونم همراه خواهرم برم بازار خرید
بعد ب خواستگارا میگفت دختر من از بس نجیبه ۲۰روز یبار میره بیرون افسردگی گرفتم
نگو میخاست بیرون نرم ک خودم کسی رو پیدا نکنم عاشقم نشه ک همچی تحت کنترل خودش بمونه