شوهرم پری شب تو فوتبال خورده بود زمین و پاش ناقص شده بود هر چی بهش دیروز گفتم بیا بریم دکتر گفت نه ببینم چی میشه باشه فردا گفتم باشه دیشب مادر شوهرم که عممه زنگ زد گفت بیایین بریم خونه عمه شوهرم من بهش گفتم که همسرم پاش تو سالن خورده زمین و نمتونه بیاد اونم که. سریع خودش رسوند خونمون بعدم هی مدام شوهرم میگفت فردا خودم باهات میام دکتر زنت نباید بیاد اون باید تو خونه بچش نگه داره بعد باز بعدش میخواستم. پا شوهرم ماساژ بدم گفت تو زور نداری نکن خودش باید ماساژ بده و من ضایع کرد صبح زنگ زدم عموم که شوهر خالمم هست گفتم بیاد همسرم ببره دکتر البته از قبل در جریا بود گفت باشه میام بلافاصله مادر شوهرم زنگ زد که چی شد عمسرم گفت الان میخواد بیاد ببردم گفت الان اماده میشم منم میام هی هم تاکید میکرد زنت لازم نیست باهات بیاد
خالمشون که قر ار بود همسرم ببرن اومدن عمم بهشون زنگ زده بود گفته بودن ما جا نداریم اونم عین جت خودش رسوند خونه ما و شوهرم گفت بهش که باشه همسرم بیاد یه جوری توپید به همه که نه من خودم باید بیام اون باید بچش نگه داره و خلاصه سریع رفت تو ماشین و من نرفتم ولی تو خونه از نگرانی دق کردم
بعد همسرم اومد شروع کردم دعوا گفتم تو اون شرایط من باید کنارت میبودم نه اینکه مامانت زود خودش انداخت وسط مدامم مادر شوخرم میگفت تو میخوایی بیایی چیکار تد اصلا لازم نیستی تازه عمومم بهش گفته بود که خانومش باید بیاد شما نیا گفته بود نه زمین بره آسمون آسمون بره زمین من باید بیام حالا همسرم به خاطر دعوا کردم ناراحته و مدام میگه من از این به بعد میدونم چیکارت کنم تورو درستت میکنم برو طلاقت بگیر توبرام مهم نیستی و عرضه داشتی میخواستی بیایی توام اون از تو زرنگ تر بود اومد. و فلام..... الان قلبم پارس مدام میگه نزدیکم نیا چیزی که من براش میبرم نمیخوره مدام تحقیرم میکنه میگه من دیگه کار نمیکنم خودت میدونی هر کار میخوایی بکنی بخدا طلبکارم شده تازا