پریروز مراسم چهلم پدربزرگم بود شمع هم روشن کرده بودیم من خم شدم چایی بدم موهام سوختن با پلکهام خدارو شکر کم سوخت بعدش یه نفر چایی ها رو جمع میکرد چای قشنگ ریخت زمین دو سه بار هم میخواستم بیوفتم زمین دیگه طوری شد که رفتم تخم مرغ شکستم چشم حسودا کور بشه 😂
وایی خداا رحم کرد😂😂😂
جدیدا هر اتفاقی که در طول روز میفته من شبا دوباره همه اون اتفاقات رو خواب میبینم
حتی دیگه الان نمیتونم تشخیص بدم کدوم اتفاق واقعیه کدوم کیکه
تله پاتی انجام دادم طرف بعد یک روز بهم زنگ زد 🙂البته تله پاتی محبت بود اون تله پاتی که بزور وادارش کنی کاری میخوای انجام بده فکرش هم کارما داره
این بحث تخم مرغ برام خنده داره
فکر کن بگی الهی چشم اقدس کور بشه، بعد بشکونیش😂
عجیب ترینش تخم مرغ شکوندن بود
آخه این خرافات چیه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز