2777
2789

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و *کاملاً رایگان* با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید .

ب نظر من برو رمان جانان و افگار رو بخون عشق کن بهترین رمان ها فقط این دوتا تاماممممممم

ممنون از راهنمایی‌تون 

مناز رمانی که توش فقط عشق و عاشفی بلشه خوشم نمیادباید قلم هم خوب باشه

 اینو الان از اون گروه کافه کتاب صوتی کپی کردم، ببینید:

سرگردان در جزیره کبود یک رمان علمی تخیلی و  عاشقانه است که یک سال از انتشار آن می‌گذرد و اکنون به چاپ چهارم رسیده است.
با یک آزمایش علمی یوسف به حالت نیمه‌اثیری درمی‌آید. یعنی صدایش و حضورش دیده و شنیده نمی‌شود. او باید با یک دختر روستایی که خانواده‌ای به شدت متعصب دارد ازدواج کند زیرا دختر باردار است. وضعیت یوسف مشکلات بسیاری را برای دختر که از همه جا هم بی‌خبر است ایجاد می‌کند.  یوسف هنوز زنده است دارد تلاش می‌کند به حالت عادی برگردد که خانواده‌‌ی دختر او را وادار به ازدواج با مرد متاهلی می‌کنند که قول می‌دهد از او مثل مهمان در خانه‌اش پذیرایی کند تا جلوی مردم روستا درخانه‌ی پدر بدون شوهر فرزندی به دنیا نیاورد. در طول داستان معلوم‌ می‌شود مرد متاهل شرایط پیچیده و شخصیت مرموزی دارد و دختر مجبور می‌شود...
در بخشی از رمان می‌خوانیم:
شب قبل از عروسی‌اش، روسری گِلی رنگ بدون گُلش را پوشید و توی حیاط خاکی پایین پله‌ها نشست. هر ثانیه به در نگاه کرد و منتظر چیزی بود که نمی‌دانست چیست. کیسه‌ی ماست‌های سفت شده را هِن‌هِن کنان جلو کشید و نایلون بزرگ را پهن کرد و چادر نخی خاکی‌رنگ را هم روی نایلون صاف و مرتب کرد و مدام کشک درست کرد. صدای جیرجیرک‌ها و پارس سگ‌ها، با شلپ‌شلوپ ماست‌هایی که تکه تکه از کیسه جدا می‌شدند و در دست‌هایش می‌چرخیدند و تبدیل به کشک‌های سفید می‌شدند، می‌آمیخت. بیضی_لوزی‌هایی که باید اول از نرمی در می‌آمدند، بعد  سفت می‌شدند و بعد تا آخرین تکه‌ی تنشان ساییده می‌شدند. چند بار رقیه آمد و رفت و گفت لازم نیست کشک درست کند. باید بخوابد فردا کلی مهمان دارند، برود و استراحت کند. فروغ به در نگاه می‌کرد و چیزی نمی‌گفت. گردنش از بس سمت در چرخید درد گرفت  اما از  چابکی‌اش در ساختن کشک کم نشد.  تندتند ماست در دست‌هایش گلوله می‌کرد و به آن شکل می‌داد. مادرش چند بار سرش را از زیر لحاف در آورد و صدایش زد. یک‌بار هم از توی بهارخواب بلند شد و پایین آمد و همان حرف‌های رقیه را زد اما فروغ به ماست‌ها چنگ می‌زد و در دستش فشارشان می‌داد و بعد به آن‌ها شکل می‌بخشید. به زور بلندنش کردند باز دوباره نشست و به ماست‌های سفت شده چنگ انداخت و به در خیره ماند و به صورت کسانی که با او حرف می‌زدند، نگاه نکرد.  صبح که همه بیدار شدند، دیدند تمام حیاط و پشت بام‌ها  از کشک‌های یک شکل پر شده است.

سرگردان در جزیره‌ی کبود_مریم نظام‌پور

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792