چون پدرم ۱۴۰۲ فوت شد و مادرم تنها بود ما پارسال اومدیم پیشش
تنها بود اذیت میشد میگفت شماهم مستاجرید بیاید اینجاهم من تنها نباشم هم شما یکم جلو بیفتین
ازون روز مشکلات شروع شد
هرکس برای خودش یک مدل زندگی داره به این سن رسیدم هرگز دخالتی توی زندگی کسی نکردم اما مامانم و خواهرم که خونه اش جداست هروقت میاد راجع به همه چیزم حرف میزنه
من و همسرم و بچه ام هر شب یه دوش کوچولو میگیریم عادت ماست یکی میتونه سالی یکبار بره هرکس هرکار دوست داره بکنه به خودش ربط داره
لباسامم هرشب عوض میکنم
بدم میاد با بوی پیاز داغ برم بغل شوهرم
شوهرمم همینطور
ما هفته ای دوبار دوسری ماشین لباسشویی و روشن میکنیم
اینا هرجا میشینن میگن
خوب این زندگی منه خرجشم خودم میدم به کسی چه