دیشب تو مراسم شب قدر من اومدم خواهر کوچیکترمو ببرم سرویس بهداشتی
شلوغ بود گفتم تو توی این صف وایستا منم توی صف کناریت
خواهرم بود با یه دختربچه همسنش و یه خانوم جلوتر از اینها
منتظر بودیم که دیدم یکی از تو خیابون اومد توی مصلی و فوری اومد سرویس بهداشتی
با خودم گفتم عیبی نداره خب مصلی که فقط واسه شب زنده دار ها نیست،رهگذر هم میتونه بیاد از امکاناتش استفاده کنه...
خانومه دقیقا خودشو چسبوند به خانومی که جلوی این دوتا بچه بود
خیلی حرصی شدم با خودم گفتم من حق اینو میذارم کف دستش
هی صداش کردم خانوم...خانوم...
خودشو زده بود به نشنیدن
از قصد دستمو فرو کردم تو پهلوش دردش اومد برگشت گفت ها چیه؟!
گفتم شما الان اومدی پریدی جلوی دوتا بچه که خیلی وقته تو صف ان!
این دوبچه جلوتر از شما بودن شما باید بری ته صف!
گفت این باید رو تو تعیین میکنی؟من بزرگترشونم کارم واجبه!
گفتم همه این آدما رو میبینی اینجا تو صف ان؟همشون کارشون از تو هم واجب تره.بفرما ته صف تا صدامو بالا نبردم!
گفت نمیرم! من بزرگترشونم! یه بزرگی کوچیکی گفتن ناسلامتی!
گفتم اگه بزرگتر بودن به این معنیه که تو میتونی حق کوچیکتر رو ازش بدزدی،باشه پس! نامردی اگه از همین در بیرون رفتی ، نری ارث و میراثتو بزنی به نام خواهر/برادر بزرگترت!
بهرحال بزرگتن دیگه...میتونن حقتو صاحب شن!
بعد صدامو بردم بالا گفتم برو ته صف خانم!
از خجالت نگاه بقیه رفت ته صف
منم بعد سه نفر راهش دادم بره تو
برگشتم به کناریم که باهام همکاری میکرد بلند گفتم فکر کرده چون بچن میتونه حقشونو بخوره
شما مثل ایشون بیشعور نباشید!