خیلی خستم از زندگی خیلی،آنقدر خستم که دیگه بریدم
هرچقدر تلاش کردم نشد تو آزمون استخدامی کتبی قبول شدم و تو مصاحبه جوری که انتظارشا نداشتم ردم کردن
حالم داغون شد بعد ازاون
یهو مرگ ناگهانی پدرم داغون ترم کرد
همه کارای مراسما باید تنهایی انجام میدادم چون برادرام براشون مهم نیست
همه کارا را تنهایی انجام دادم
حالم بده کاش زندگیم تموم میشد
کاش منم نبودم
نمیدونم چیکار کردم تو زندگی که همیشه داغون بودم و داغون تر شدم همیشه توکلی به خودش بود ولی لایق نگاهش نبودم