دوماهونیم جدا دارم زندگی میکنم به حکم دادگاهم نزدیکم
بابای بچم دو هفته بچمو برد
و حتی شب عید نذاشت پیشم باشه
شبا تو تاریکی مطلق میخوابم
همیشع ترس از تنهایی و بی پولی داشتم
ولی باهاش مواجه شدم ترس بجون خریدم
ترس دوریع بچمو داشتم
همش بجون خریدم
با شجاعت
همش جلو راهم اومد
با ترس جنگیذم
وشدم یه زن قوی
باهمه ی تنهاییام
باهمه سختی ها
بشدت از طلاقم راضیم
خودمو خیلیییی بیشتر دوس دارم
برای خودم ارزش قاعم و فهمیدم چقدر حماقت کردم زودتر جدا نشدم برنامه هایی برای زندگیم دارم و خدا راهها رو برام باز میکنه
ارامش دارم
شکر برای جدایی
شکر برای رهایی
همه ی ترسهام توهم بود