من اونجایی ک زجه هامونو شنیدی و التماسامونو دیدی و بیچارگی مونو دیدی و بازم شفاش ندادی تصمیم گرفتم دیگه باهات کاری نداشته باشم... اونجایی ک هرروز صبح دختر ۶ساله بیدار میشه و میگه من مامانمو میخوام چرا همه مامان دارن و ما جز بغض جوابی براش نداریم ، ته مونده ی اعتقادمو بهت از دست دادم.
چی بگم بهش؟ وقتی میگه داره بارون میاد عمه بیا بریم روی قبر مامانم کاپشن بندازیم سردش نشه... چی بگم بهش خداااااااااااااااااااااااا