با خانواده همسرم تو ی ساختمونیم همه فامیلاشون میرن خونشون عید دیدنی دریغ از اینکه ی تو ک پا بیان خونه من شوهرم امشب باهم بحثمون شد گفت مقصر تویی ک فامیلای من نمیان اینجا
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خانواده شوهرمنم نمیان امسال دعوتشون کردم اومدن باورت میشه هشت ونیم اومدن چای وشیرینی گذاشتم گفتن شام بیار ده دقیقه به نه سفره وسط بود ول کردن رفتن من موندمو یه عالمه ظرف
بالاخره منم مامان شدم.روز11اردیبهشت 1398 دخترکوچولوی من ساعت16و35 دقیقه به دنیا اومد😍😍😍
شوهرم گفت من مجرد بودم میرفتم میومدم ولی از وقتی ک ازدواج کردیم نمیان منم گفتم یعنی از من بدشون میاد بخاطره من نمیان منظورش این بود منم گفتم اونا واست ارزش قائل نمیشن بیان
دقیقا،خواهربزرگش دوساله خونه ما نیومده کلا سه سال هم هست عیددیدنی نیومده،داداشش هم همینجور،امشب رفتمیکم حلوا نذرداشتم دادم بهشون مثل نخورده ها غذاومیوهوشیرینی که روی میز بود جمع کردن اینقدر بهم برخورد جلو در برگشتم خونه خودم
بالاخره منم مامان شدم.روز11اردیبهشت 1398 دخترکوچولوی من ساعت16و35 دقیقه به دنیا اومد😍😍😍