من۲۴ سالمه با خانوادم مشکل دارم مامانم اصلا منو دوسنداره هیچ وقت نازمو نکشید یه خاطره خوب ندارمازش سمی ترین فرد زندگیمه کاری کرده که همه ازم متنفرن یکاری کرده خواهر و برادر کوچیکتر از من تو روم وایمیستن امروز خواهر کوچیکم که ۱۱ سالشه اومد در قابلمرو باز کنه گفتم نکن بزار مامان اینا بیان گف به تو ربطی نداره جن.ده منم گفتم خودتیاااا عصبی شدم اینجکری میگه بعد چنگالو پرت کرد سمتم گفتم واس چقدر ترسیدم بعد حمله ور شد سمتم انقدر منو زد که ناخناش شکست بخدا زورم بهش نمیرسید منم دوتا سیلی زدم بهش بعد مامانم اومد هر چی از دهنش در اومده بمنمیگه همش سرکوفت اونایی که ازدواج کردنو میزد بهمبابامگفت ای خدا یه سگم پیدا نمیشه اینو بدیم بهش اصلا دیونه شده فقط میخواد منو از سرش باز کنه برم الکی گفتم من عید دیدنی نمیام از خوشحالی بال درآورد همه جا میرن قشنگبدون من