واقعا حسش کردم ...
واقعا دست خدا روی شونه هام نوازش میکشید.
چون خدا دوست داره بهش نزدیک بشیم ، مثل بچه ای می مانیم که بین زغال و خرما رو تشخیص نمی دهیم. اما خود خدا که میدونه چی برای ما خوبه و چی بد.
دوسال قبل هم از ته دل گریه کردم. همسرم شرط بسته بود اگر شرایط مالی خوب نشه؛ طلاق میگیره.
منم واقعا هیچ پولی نداشتم و کارگری میکردم با مدرک مهندسی. از پدرم پول امتحان رو گرفتم و الحمدلله با با خواست خدا و دعا و دعای والدین و نذر اهل بیت و تلاش خودم و فشارهای همسرم به سختی و تکمیل ظرفیت قبول شدم و الحمدلله دبیر هستم .
دبیر یکی از مناطق شلوغ و پرجمعیت استان هستم و در کارم بسیار بسیار مشکلات بازم هست. واقعا معلمی این قشر بسیار سخت هست.