من گندم هستم و اصلا از دین خوشم نمیاد من ۱۵ سالم بود فهمیدم اینا خرافات و ۲۰ شدم با خانوادم دعوا کردم سر دین و فرار کردم و اون جوری که دوست داشتم زندگی کردم تو صورت همه و استادم و تونستم خودم بشم ۳۹ شدم و چند سال برادر بزرگم رو ندیدم من امیدوارم یک روز مردمان ایران این حقیقت بفهمند چند صد سال مردم یک فکر داشتن امیدوارم یک اتفاق یا یک جرق کوچک همه رو از خواب بیدار کنه