ما تو دوران عقدیم
با خانوادم اومدیم مسافرت
امروز هی میرفتم سمت شوهرم محل نمیداد
چند دفعه بهش گفتم من دلم توجه میخواد هی گفت دراز کشیدم ولم کن
رو مبل خوابیده بود
بهش گفتم بیا سر جات گفت ولم کن یکم بخوابم
دوباره صداش کردم گفت ۱۰ مین بخوابم میام
دیدم خروپف میکنه
رفتم کنارش گفتم من خوابم نمیبره بیا بغلم کن
دیدم گفت اه ولم کن برای چی بیدارم کردی و حوصلتو ندارم و خفه شو
هی گفتم صداتو بیار پایین مامان اینا میفهمن
همدیگرو زدیم و چنگ انداختیم و پاشد رفت بیرون
بهش اس و زنگ زدم گفتم مگه چیکارت کردم من به محبت و توجه تو نیاز دارم اونم هی گفت گمشو و فردا برمیگردمو تو اشغالی و این حرفا
دارم دیوونه میشم