امروز صبح بابام رفت بیرون زنگ زد بیاین با فلانیا بریم باغ
ما از این خانواده خوشمون نمیاد آدمای درستی نیستن فکر کنید طرف متاهله بعد دوست پسر داره خواهرش هم حمایتش میکنه
خب ما دوست نداریم با اینا رفت و آمد کنیم
مامانم گفت ما نمیایم دوست نداریم اینا برن تو خونم
بعدش قط کرد گوشیو
تا ساعت هشت شب نیومد مامانم گفت کجا بودی چرا اینارو بردی تو خونه من
اونم گفت دلم خواست ب تو ربطی ندارع یکم کل کل کردن من رفتم گفتم چی شده چرا هار شدی چیشدع چرا اینجوری میکنی
ماشینو ک ما طلا فروختیم برات خریدیم خونه باغ ما درست کردیم خونه ام ک پدرت بهت داد تو از خودت چی داری ک مینازی ماهیتابه املتو پرت کرد طرفم پام سوخت لگد هم زد زیر منو مامانم
ب همه پول قرض میده بعد ته کارتم سی هزار تومنه ماشینمونو میندازه زیر پا رفیقاش میبره گردش
اصلا مارو دوست نداره
خب الان من چکار کنم😭😭😭خیلی حالم بده