یعنی چی!!!ببخشید ولی پدرت چقدر بی منطقه.مگه زن و شوهرا همش باید به هم بچسبن همه جا.به مهمونا بگو خودم به همسرم گفتم بره سفر حال و هواش عوض شه
خب چه مشکلی داره بگن رفته مسافرت کاری
بابات راست گفته من خودم پیش اومده برام همین موضوع خانوادم گفتن بیا تو جمع مهمون ها من خودم نرفتم چی بگم بگم شوهرم کجاس؟
خب می‌دونه که فضولی میکنن و نیش کنایه میزنن بهت. شما هم ب دل نگیر دیگه خونه خودشه و صاحب اختیارش ،اگر بخوای طلاق بگیری باید این چیزا رو هم بتونی تحمل کنی
بعدشم شوهرت نباید بدون تو میرفت
در دهن فامیل باز بشه دیگه بسته نمیشه
حالا بره ی اتاق نیاد تو مهمونی اسمش دل شکستن نیست
اگرم دلش بشکنه به خاطر انتخاب اشتباهه خودشه راهیه ک باید بره تاتهش
ادم عاقل خودشو زندگیشو تو دهن مردم نمیندازع
اگ طلاقش حتمی شد همه میفهمن دیگ
من خودم جداشدم تا لحظه ای ک جداشم ب هیچ کسی نگفتم چون درمان نمیکنن بدتر زخم میزنن ب ادم
هر چی تاپیکاتو میخونم بیشتر اعصابم بهم میریزه
به جای اینمه سرت تو زندگی مادر شوهرت ایناس حواست به زندگیت بود این وضعیتت نبود
تاپیک قبلی رو خوندم شرایط سختی داری اما نگران نباش تو چیزی داری که همسرت و کل ایل و تبارش ندارن قدرتی داری که اونا ازش غافلن تو به خدا اعتقاد داری و با تمام وجود باورش داری با تک تک سلول‌های بدنت به خدا پناه ببر و ازش بخواه مشکلاتت رو حل کنه خیلی مراقب باش بچه دار نشی روزی که مشکلت حل شه خودت متوجه میشی چقدر قوی و قدرتمند شدی حتما بعد هر نماز آیت الکرسی بخوان
