دم در زایشگاه بودیم نوبت زایمان داشتم شوهرم و جاریم وایساده بودیم رفتم تو بعد برگشتم پیششون گفتم همراه نمیزارن شوهرم گف چطور بود اون تو گفتم استرس گرفتم شکمم درد گرف یجوری بود بعد بهم میگه نترسون فلانی رو ( جاریم)! حالا اونی ک حامله اس و میخاد زایمان کنه منم! گفتم من میخام زایمان کنم فلانی حتی باردار هم نیس گف خب تو از قبل همچی رو دیدی استرست کم تره فلانی ندیده میترسه!بعدش ک گورشو گم کرد انقد گریه کردم تا الان سرم درد میکنه پیامک دادم چ زری بود زدی؟! گف بخدا شوخی بود!!( قضیه واسع ی ماه پیشه ولی هنوز حالم بده
و بدتر اینکه شوهرم قبول نداره حرفش بد بوده میگه شوخیه تو حساسی!