من تازه جدا شده بودم
سخته یهو خونه زندگی رو از دست بدی
ماشین هم مال شوهرم بود و همیشه هرجا میخاستم میبرد
حدا شدم حس عدم استقلال داشتم
یبار به پدرم گفتم میشه من از ماشینت استفاده کنم؟
گفت نه یه ماشین رو دو نفر نمیتونن سوار شن!
این در خالی بود که دوتا ماشین داشت
یه شاسی و یه معمولی
و من معمولی رو خواستم
اون روز دل من شکست
و خودم کار کردم اول یه ماشین کهنه برداشتم بعد دو سال یه صفر خریدم
اما گاهی میگم کاش پولم رو جمع میکردم میدادم طلا با ارزش تر بود
ماشین رو هرازگاهیسوار میشم هفته ای یکیدو بار
محل کارم بجوره که ممیشه با ماشین خودم برم
راستش از بابامم دلم شکست وقتی لازمش داشتم پشتم رو خالی کرد
شاید هم از ته دل نگفت و من باید با زبون بازی ازش میکرفتم نمیدونم