خوش به حال رفته ها
خوش به حال از یاد رفته ها
خوش به حال آن سبک بالان مست
که بشستند از دنیا دست
خوش به حال آنان که مردند
طعم تلخ زندگی را از یاد بردند
به خدا سوگند بیزارم از زندگی
همه جا بوی اسارت بردگی و بندگی
ای عزیزم ای تو مرگ خوبم
چرا دیری است که از یاد برده ایی مرا
مرگ نازم با من چه غریبی می کند
قلب بی تابم چقدر نا شکیبی میکند
قلب پاکم چه سیاه است امروز
از سوزش دلم آتشی بی افروز
عشق را هم محک زدم
شاید دل بیمارم را درمان بود
عاشقی مرهم نبود خود فریبی بود
کوهی از حسرت ، دریایی از آرزو
غمهای عالم در کمینند مرا زهر سو
از میان همه رنگهای عالم
رنگ سیاهی و ماتم شد شرح حالم
ای زندگی ای خاطره ناکامی های من
لحظه های آخر است فالی نو برایم بزن
ای عزیزم از رفتنم سوگواری تو مکن
چون که آزاد شدم سور وساتی بر پا کن
خاک تیره و سردم مرا در برگیر
تو رهایم کن از این بند و زنجیر
نفرین هفت عالم بر این دنیا
که ندیدم در آن ذره ایی رنگ وفا
در جوانی آرزوی مرگ کردم ای خدا
چون ندیدم چیزی جز جور و جفا
ذره ایی طعم خوشبختی ندیدم
آنقدر در حسرتش من بماندم
تا که از آن هم دل بریدم