2777
2789

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و *کاملاً رایگان* با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید .

اقا اخه من نمی دونم هدفمو بزارم تیر یهو بیان از ارديبهشت امتحان بزارن

ببنین یک چیزی میگم تموم تو الان میگی میشه یانشه اگه نخونی کلا نمیشههههههههههههههههههه اما اگه بخونی 50 دررصد احتمال داره بشه پس برو بخون چون کاری دیگه نداری

ببین تقریبا مثلا 17 و 18 ساعت میخوند 12 ساعت تشریحی میخوند 4و 5 ساعت تستی و از عیدم برعکس 14 و 15 سا ...

من که کنکور ندارم برام فرقی نداره ولی یه سوال برام پیش اومد

شما گفتی برادرتون از عید شروع کرده به درس خوندن ولی تو این پست گفتی که قبل عید بیشتر تشریحی میخوند و بعد از عید بیشتر تستی خوند

شفاف سازی میکنی لطفا؟😁 بالاخره از عید شروع کرد یا قبل عید روزی 18 ساعت میخوند؟

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

بیشتر ببینید
ببین واقعا صفر بود فقط یکم زیست بلد بود واقعا نمیدونم نمیخوای باور نکن اما نمیتونست تست ریاضی حل کنه ...

واییی واقعا راست میگی؟ 

خیلی امیدوار شدم خداخیرت بده 

من دیگه امسال ناامید بودم ازتابستون شروع کردم ولی همش ول کردم کلا یادم رفتهدمطالب میخوام دوباره شروع کنم  خداکنه پزشکی بیارم

یعنی داداشت کل مطالبو نخوند میشه ازش بپرسی چه فصلایی رومیخوند مث فیزیک و ریاضی که درصد بالازد

من که کنکور ندارم برام فرقی نداره ولی یه سوال برام پیش اومدشما گفتی برادرتون از عید شروع کرده به درس ...

ببین چون امتحان نهایی داشت مجبور بود بخونه اونم به زور اما مثلا پیوسته نبود یک روز میخوند یک روز نه و اینکه به صورتی یک کنکوری بخونه از عید شروع کرد با ساعت بالا

واییی واقعا راست میگی؟ خیلی امیدوار شدم خداخیرت بده من دیگه امسال ناامید بودم ازتابستون شروع کردم ول ...

ببین الان که مسافرته   جام نیست اما طوری که میدونم رفت ازمون قلم چی سوالات کنکور با مامان و بابام نشستن تججریه کردن و فصل های مهم مشخص کردن و همونارو نشت بخونه تازه کامل نرسید ببین تمام تلاشتو بکن اگه نشد پایت خوبه بشین برای سال دیگه بخون اساسیی صد میاری

میگه قبل و بعد امتخان نهایی نه قبل و بعد عید عزیزمدرست بخون!

چی بگم

شما برگرد اون پستشونو که ریپلای زدم بخون

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

بیشتر ببینید
ببین شانس نیست داداش من فک کن سه ماه هر روز 16 ساعت خوند یا بعضی اوقات 18 دوستاشم همین اما دوست شما ...

دوستم روزی ۱۳ ساعت میخوند البته اون رشتش مهندسی بود بعد دانشگاش تازه رفت کنکور داد

دوستم روزی ۱۳ ساعت میخوند البته اون رشتش مهندسی بود بعد دانشگاش تازه رفت کنکور داد

متوجه نشدم اما ببین کمیت کیفیت مهمه من دوست صمیمی داداشم از دهم داشت با ساعت مطالع بالا میخوند الان پشت کنکور

زیست و شیمی سالیانه. ریاضی و فیزیک فینیتو و نکته و تست

شیمی سالیانه جاش بیگ بنگ فراهانی ببینم خوب نیس.؟همچیو کامل میگه

ریاضیم ضعیفه یکم کاش اونو سالیانه ببینم

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز