از دست شوهرم و مادر و خانوادش دارم دیونه میشم 😔😭

(بچه ها الان دارم با گریه می‌نویسم ببخشید بابت متن که زیاده)😭 من ۲۷سالمه سه ساله ازدواج کردم با شوهرم تو یه ساختمونیم یا مادرش اصلا انگار نه انگار این آدم ازدواج کرده و زندگی جدا تشکیل داده به شدت شوهرم آدم روانی و خانواده روانی داره و اختلال خودشیفته دارن فقط هم زجر و عذابش رو من باید تحمل کنم اصلا خانوادش و مادرش هم نمیخوان بفهمند بابا اینم ازدواج کرده دست از سرش برداریم اصلا زبون نفهمن هر دقیقه مادرش مهمون داره دختر و پسر و کل خاندانش رو می‌ریزه خونش به جیب شوهرم و عید که میشه بدتر کل دختراش میان خونش میمونن به جیب شوهرم من فقط و به گوشت و مرغ و غذاهای خوب راضین اون یکی پسراش هم یه قرون خرج نمیکنن میان میخورن و میرن برای عید خودمون رفتیم خرید مواد غذایی برای خونه نزدیک چهار میلیون گوشت برای خونه مادرش تازه کم هم میارن میاد از خونه ما هم میبره چون خواهراش میان و چهار کیلو آجیل برای خونه مادرش که خواهراش میان بخورن بعد جدا از اون دم به دقیقه خواهراش خونه مادرشونن دستور هم میدن ما داریم میریم مثلاً آجیل بخریم زود خواهرش میگه داداشی اگه آجیلش خوبه دو کیلو هم برای من بگیر شوهرم چون خواهرشه پولشو نمیگیره یا شوهر دارن کلیه وظایفی که باید شوهراشون انجام بده گردن شوهره دم به به دقیقه یه چیزی می‌خوان تو این سه سال نه مسافرت تو عید چه غیر از عید نه تفریحی نه خوشی تو این زندگی نداشتم همش جنگ و دعوا تا حرف میزنم شوهرم خودشو میزنه وسیله می‌شکنه و مشت گره می‌کنه از اول عید چون مادرش سن بالا هست میان خونش ماهم باید بمونیم خونه و جایی نریم بخاطر مادرش فقط اینا نیست تاپیکای قبلم رو بخونید میفهمید دخالت خانوادش فضولی و باعث جنگ و دعوا تو زندگی ما هستن واقعا چه جونورایی هستن منم پدرو مادرم فوت شدن شهر غریتم کسی رو ندارم بارها شده رفتم قهر خونه برادر مجردم باز برگشتم موندم چیکار کنم یه مقدار پس انداز و یه ماشین دارم رو هم کل سرمایه ام پونصد شیشصد میلیون میشه ولی شغلی ندارم نمی‌دونم دربیام برم و جدا بشم نمی‌دونم چیکار کنم