امروز مامانم زنگ زد گفت اتاقتو تمیز کن تعمیر کار داره میاد بعد من داشتم تمیز میکردم اومد گفت برای کامپیوتر میخواد بیاد اتاق تو
گفتم نمیدونم چون فک نمی کردم برا کامپیوتر باشه
بعد این فک کرد نمیخوام بهش اطلاعات بدم بعد گفت فردا نامزد کردی اومدی من نمیام باهات حرف بزنم همون طوری که میام خونه میدویی میری اتاقت و باهام حرف نمیزنی، نون منو میخوری برام ادا در میاری
بعد دلیل اینکه من فرار میکنم اینه که هر وقت پیششم یا بهم تیکه میندازه یا به مامانم فحش میده یا مسخرم میکنه یا مثل دیوونه ها اخم و تخم می کنه
آخرین بار که برای دیدن تلویزیون رفتم پیشش، تو تلوزیون دختر بچه عه نخبه بود بعد با خنده شروع کرد به هر چی فحش و مسخره از دهنش میومد داد: قوزمیت،. زشت، بی شرف و..... خیلی دیگه منم گفتم هر چی گفتی خودتی و دیگه نرفتم طرفش
دیشبم غلط کردم تلویزیون دیدم و بلند شد گفت برقا رو خاموش و به مامانم گفت ماچه
کلا بدم میاد برم پیشش
بعد قشنگ گوششاشم تیزه هر چی ما میگیم جمع میکنه خبر میده
بعد این روزا 24 ساعته خونس در حالی که مامانم 10 ساعت بیرون کار مبکنه و خیلی خسته میاد خونه