چرا واقعا قبول دارم اوضاع سخته شرایط سخته از لحاظ مادی و مالی و .....
الان ی تاپیک دیدم طرف میگفت از اینکه ازدواج کردم و بچه دار شدم پشیمونم کاش برگردم خونه بابام منم حق دادم بهش بلاخره خستگی پیش میاد
ولی خب من واقعا با این تاپیکا از ازدواج وحشت پیدا کردم
خواستگار دارم البت رلمه چنسال باهمیم مرد خوبیه ولی نمیدونم چرا دو دل شدم با شنیدن اینجور مبحثا
خب مگه اخرش نباید ازدواج کنی شاغل باشی پولدار معروف ترین فقیرترین خب تشکیل خانواده که ضروریه نمیدونم چی بگم شوهر از حق نگذریم موجود عجیبیه ولی خب نمیشه مجرد موند تا آخر عمر میشه؟؟