من ی خانمم ک تو دهه ۲۰ تا ۳۰ سالگیشه ن خیلیی جوونه ن پیر
زندگی زناشویی رو یکسال شده ک شروع کرده شوهرش ن خیلی پرفکته ن خیلی بد
منه معمولی با زندگی معمولی داشتم فکر میکردم ک زندگی زناشویی و عشق الکیه
فک میکردم قراره با مردی ک باهاش آشنا شدم و مهرش ب دلم نشست خوشبخت بشم
الان هم بدبخت نیستم ولی حس خوشبختی ندارم
حس نمیکنم تازه عروسم حس میکنم زندگی مشترک چند ساااله منو ساییده
یعنی بخاطر پوله؟؟ مساعل مالی انقدر روی ما اثر گذاشت ک عشقو از یاد ببریم؟
مایی ک با ی عروسی در حد عرف با ی خونه نقلی و پراید کارکرده زندگی مونو شروع کردیم درسته کم نیستم ولی خب رویاهای بزرگ زیاد داریم
ایا شوهر شمام همش فکرش پیش کاره؟
یا فقط من حس بدی ب این وضعیت دارم؟ من خیلی توجه ازش میخوام مث دوران نامزدی ک پر از شورو شوق بودیم
امسال توی خونه تکونی کادوی ولن سال اول رو انداختم دور ، برگه های عشق بود
برگه هایی ک پر از دلیل دوست داشتن بود خودم براش نوشته بودم ولی الان هیچکدوم وجود ندارن
ما چ مرگمون شده؟ هرچی میخوام زندگیمون جون بگیره نمیشه مث اولش نمیشه
چرا انقدر دلش ازمن دوره؟!
کسی ک منو میپرستید الان ب راحتی نادیده ام میگیره
بنظرم عشق واقعیت نداره همش هیجانات اولیه بود بالا پایین شدن هورمون ها از آشنا شدن با ی آدم ک بنظرت جذابه همین
بقول آقای چاووشی :
ورق های منو از من یکی دزدیده تو بازی
یه دل تو دست تو مونده که اونم داری میبازی
دعای قلب مجروحم اگه پشت سرم باشه
یه کاری میکنم عشقت قمار آخرم باشه
تو ثابت کردی که بختم هنوزم رنگ چشماته
تحمل کن کمی شاید از اون بالاترم باشه
مسیر مستقیم دره هم داره نمیبینی
ببین بارون سنگم داره میباره نمیبینی
ته این راهو میبینم مثل یه کولی داغون
یه چشمم اشکه اون چشمم یه آلاخون و والاخون