2777
2789
عنوان

ماجرای دوستم که آرایشگر شد

211 بازدید | 9 پست

الآن یک تاپیکی دیدم  نوشته بود عروسشون از وقتی آرایشگر شده  کارهای خونه را انجام نمیده ولی خیلی به خودش می رسه 

یکهو یاد دوستم افتاد 

ما به خاطر بچه هامون با هم آشنا شدیم.

بعد از یک مدت دوستم  رفت  دوره ی آرایشگری ثبت نام کرد.

کم کم  متوجه شدم  کارهای خونه را میده  دخترش انجام بده .

دیگه زیاد نمی دیدمش چون شوهرش بچه ها را می برد و می آورد.در واقع به جای خودش هر روز شوهرش را می دیدم .

یک روز زنگ زدم برای کارگر منزل ازش سوال پرسیدم ، دوستم گفت ماهی یک روز کارگر داره .یک کارگر  بهم  معرفی کرد کارگره که یک پسر بود اومد .

کار  کردنش کلا حالم را به هم زد .  و تمام مدت  هم  داشت با موبایل حرف می زد .

هر چی من و شوهرم می گفتیم گوشی را بزار محل نمی داد.

هیچ اهمیتی هم به وسایلم نمی داد.

حالا خوبه کار من دور ریختن یک سری وسایل اضافه و .... بود . یعنی اصلا کار نظافت  نبود  ولی باز هم اصلا از کار کردنش خوشم نیومد .

یک وقت  با من کاری داشت دیگه  بهم زنگ نمی زد . به دخترش می گفت  تا به  دختر من بگه  که دخترم  به من بگه 

گفتم عزیزم  من خودم  گوشی دارم  . من دلم نمی خواد تمام  مسائلم را دخترم بدونه  و از این کار خوشم نمیاد .

بعد ازم دلخور شد.

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

خب احتمالا سرش شلوغ بوده کارگرم فک نکنم اون میدونسته کارش چطوره فقط معرفی کرده 

برای همه آرزوی آرامش دارم  ....در قضاوت کردن احتیاط کنیدزمین به طرز عجیبی گرده تجربش میکنی خودت نه عزیزت دیدم که میگم .............من وفادارترین آدما رو دیدم که خیانت کردن.باهوش‌ترین آدما رو دیدم که فریب خوردن.صادق‌ترین آدما رو دیدم که دروغ گفتن. مهربون‌ترین آدما رو دیدم که دل شکستن. قوی‌ترین آدما رو دیدم که کم آوردن.بالغ‌ترین آدما رو دیدم که بچگانه رفتار کردن.و از همه‌ی این‌ها متوجه شدم هیچ بد و خوب مطلقی وجود نداره، همه ممکنه اشتباه کنن و هیچ چیز از هیچ کس بعید
بیشتر ببینید
یکم نپیچیدی همه چی بهم

نه من خیلی هم کامل جزئیات را  نمی دونم

ولی دخترش چند بار گفته  بود از کار خونه خسته شدم 

آشپزی و ظرف  و .. همه با من است .

من هم فقط خوشم نمی اومد پیغام  های ما را بچه  ها جا به جا کنند.

الآن  رئیس جمهور هم اینقدر سرش شلوغ نیست 

خب

ما که همیشه به خاطر  بچه  ها هم  را می دیدیم .

دیگه ارتباط مون کم شد 

می دونستم اگه بهش بگم بیا بچه ها را ببریم  پیست دوچرخه یا اسکیت احتمالا شوهرش بیاد و من معذب  بودم 

دیگه نمی دیدمش 

من کاری داشتم به خودش زنگ می زدم

ولی اون هم گفتم چند بار تکرار کرد 

به دخترش می گفت  مادرم  گفته  به مادرت بگو ...

باز دخترم می اومد به من می گفت 

دوست نداشتم

الآن  دو سال است دیگه  ندیدمش

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792