هیچوقت به بچتون نگید برو از خونه من بیرون
نگو اینو دیگه نمیخوام سرکش شده
حتی توی عصبانیت
حتی اگه بدترین بچه دنیا بود
مادر من،زمستون پارسال به خواهر18ساله م برای چندمین بار طبق روال عصبانیتش گفت برو از خونم بیرون
واونم مثل قبل رفت
ولی دیگه برنگشت
رفت خوابگاه موند
کار پیدا کرد
الانم با همه اشتی هست
ولی با مامانم نه
هرچی مامانم رفت دنبالش گریه کرد
معذرت خواست
پیام داد،تولدتشو تبریک گفت،دیگه بر نگشت
روز مادر تبریک نگفت
مادرم هرروز بغض داره،گریه میکنه،پرخاشگر وزودرنج شده،همش ترس از دست دادن بچه های دیگشو داره،بابام مامانمو مقصر میدونه
خواهرم تصمیم داره بره شهر دیگه و بعدها بره کشوردیگه
وما همین صداشم دیگه نمیتونیم بشنویم
لطفا ازتون خواهش میکنم
بابچه هاتون رفیق باشید ومحیط خونه رو براش امن کنید