ما پنج شنبه ها خونه مامانبزرگم میریم. بعد اونجا راخت نبودم تلفنی با دوست پسرم حرف بزنم خودشم میدوننه باهم چت میکردیم حالا شب برگشتیم خونه گفته بودم زنگ میزنم. اومدم خونه سه بار پیام دادم فکر کردم خوابه دلم نیومد بیدارش کنم زنگ نزدم. بعد ساعت ۱:۳۰ زنگ زده میگه چرا زنگ نزدی من خواب نبودم میگم جواب پیاممو ندادی فکردم خوابی بعد میگه گوشیم مشکل داره واقعا چندساله دارتش بعد رفته رو حالت هواپیما دوساعت داشته اهنگ گوش میداده تا شیش صبح همینحوری تا حرف میزدیم بعد بحث میکردیم ک اره زنک نزدی خواستی از سرت باز کنی بعد رو خواب من حساس شده منم ادمیم خسته دوست دارم بخوابم. شیش خوابیدم دوازده بیدارم کردن مامانمینا دوباره زنگ زدم داشتم باهاش حرف میزدم ساعت چهار بود گفتم منگم بخدا خوابم میاد نخوابیدم ک
بعد ادمیم ک صبح زود بیدارشم ظهرم باید بخوابم چه برسه شب حالا میگه اره برو بگیر بخواب فعلانه بیساره بحث کرد اخرشم گفت کاری نداری
چیکار کنم