2777
2789
عنوان

جاری و برادرشوهر حسوود

| مشاهده متن کامل بحث + 210 بازدید | 23 پست
ما خونه خریده بودیم مردن با اینکه خیلی بیشتر از ما دارن

وضع اینا هم بهتره 

تازه شوهر من ۷ ماهه رفته سرکار دست و بالمون باز شده اینا دارن میترکن 

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

جاری من میومد از خونمون ایراد می گرفت بعد میرفتن همون کارار رو تو خونشون می کردن😁

اینم همینه 

رفت مثل یخچال جهاز من خرید

کابینت رنک من زد 

حتی وسایل پذیرایی😐

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

وضع اینا هم بهتره تازه شوهر من ۷ ماهه رفته سرکار دست و بالمون باز شده اینا دارن میترکن

خب از کجا میفهمین حسودی میکنه؟ شاید این فقط احساس شماست.

منم اگر برادرم کنار خونه ما باشه و در حال تغییرات قطعا میرم بهش سر میزنم. اصلا درستش همینه. اینکه برام بی تفاوت باشه عجیب تره

خب از کجا میفهمین حسودی میکنه؟ شاید این فقط احساس شماست.منم اگر برادرم کنار خونه ما باشه و در حال تغ ...

بعدش میره خونه پدرشوهرم حرف میزنه این از کجا میاره خرج میکنه تو بهش پول دادی وگرنه اینا بی پولن

هرکاری میکنیم در جا انجام میدن

سر اینکه مهریه من ۳ نا دونه از زنش بیشتره دعوا راه انداخت

سر اینکه مراسم عقد من تالار بود دعوا راه انداخت(تالار عموم بود و پولی ندادیم)

مدتی ماشین نداشتیم ماشین پدرشوهرم زیر پامون بود(اونا خودشون ماشین داشتن) دعوا راه انداختن ماشینو ازمون گرفتن 

کلا وقتی یکاری میکنیم رفتارشون عوض میشه  

اگه اینا حسادت نیست چیه؟ 


به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

حالا اگه نمی اومد میگفتی چشم نداره ببینه نیومده .

بخدا از خدامه نیان

هربار میان یه بلایی سرمون میاد

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

برات مهم نباشه فقط تا میتونی پیشرفت کن بذار بترکن

دقیقا هدفم اینه ذره ای واسم ارزش ندارن

فقط از فضولی هاشون بدم میاد 

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792