زمانی که سنم کمتر بود یکی از پسرای فامیل خوشش ازم میومد منم بدم نمیومد اما بزرگتر شدم خوشگلتر شدم دیدم پسرای زیادی میان طرفم همه ازم تعریف میکنن اون پسر از چشم افتاد یکی از استادام شاونم منو دوست داشت تو این 3سال این پسر باز بهم نشون میداد که بهم علاقه داره ولی من همش بی اعتنایی به چشم چندش بهش نگاه میکردم چون اصن به چشم نمیومد اون استاد بنا بر شرایط دیگه صلاح نبود ببینمش وارد رابطه باهاش نشدم دیروز اون پسرو دیدم واقعا همه چی تموم بود در واقع تو این چند سال هر چی من میخواستم بدست اورد مثلا من نماز می خونم اونم میخونه فک میکنم الگو گرفته یا من بدنسازی کار می کنم و یه بار تو جمعی که اون هم بود گفتم علاقه دارم رفت سمت این رشته و خوشتیپ شده بود من عاشق رشته دارو بودم درباره این رشته باهاش صحبت کردم بخاطر من رفت سمت این رشته ولی رفتار منو که دید دیگه ادامه نداد رشته خودش رو رفت
الان میبینمش که اون به من بی اعتنایی میکنه حتی نگامم نمیکنه مگه اینکه حواسم نباشه به محض اینکه برمیگردم نگاشو میدزده
کاش از اول بجز این پسر ب هیچکس فکر نمیکردم فک میکنم یه نفر تو زندگیشه