چند ماه پیش رفتیم کربلا .
شب آخری بود که اونجا بودیم با خواهر شوهرم از ساعت ۱۲ رفتیم حرم تا صبح بمونیم اونجایی که نشسته بودیم هیچکس نبود ،دختر ۲ سالم خوابید و منم همونجا کنار خودم گذاشتمش ...نزدیک اذان صبح شد و رفته رفته اونجا پر شد ،حالا اونجا اصلا نماز جماعت نبود و چند بار خادم اومد کفت جماعت اونطرفه.
یه خانم ایرانی اومد گیر داد ب من که بچت رو ور دارم میخوام اینجا بشینم نماز بخونم ،بهش گفتم خب بچه خوابیده، گفت تو صف نماز خوابوندیش گناهه و...
بش گفتم اینجا نماز جماعت نیست ،باشه هم من بچه رو زا به راه نمیکنم گناهش پا من،گفت اگه تو ورش نداری من ورش میدادم.... بهش گفتم جرات داری دست به بچه ی من بزن
هر چی خانمای دیگه گفتن خب بچشه چیکار کنه ،گفته بچش رو بغل کنه ،من نمیدونم میخوام اینجا نماز بخونم ،دیگه خواهر شوهرم بلند شد گفت بیا بشین اینجا نماز بخون دیگه چیزی نگو...ولی ول کن نبود هی میگفت خب بچشو رو بغل کنه،کناریش گفت ببین من اصلا اینا رو نمیشناسم ولی این طفل معصوم خوابیده، حالا مامانشم بغلش کنه خودش چطوری نماز بخونه؟
گفت ب من ربطی نداره ...
دیگه دخترم رو بغل کردم ،جوری که همه بشنوند بهش گفتن ببین خانم من از ساعت ۱۲ نشستم اینجا ،واگذارت به همین ضریح که ساعت آخری که این حرم بودم اعصابم خورد کردی و نذاشتی نمازم رو بخونم و با خواهر شوهرم رفتیم بیرون ...
همونجا ب امام حسین گفتم من هیچوقت نمیبخشمش نه این دنیا نه اون دنیا