با بابام قهرم کیا با پدرشون مشکل دارن بیاین

من اون روز انگار قلبم ترک خورد و دیگه بند نخورد.اشکام میریخت و میخواستم دست اون اقا رو ببوسم تا یک هفته حالم طبیعی نبود😭

وای ببخشید از جمله بابات خندم میگیره😂😂😂

اره ولی ن چند بار بگه اگر ی بار باشه اره، تا قبل مرگ خواهرم اصلا برام مهم نبود ولی ازوقتی ک رفته همه‌اش نفرینهاش تو گوشمه با اینکه خودشم زجه میزنه صداش میکنه نمتونم ببخشمش، ولی همه‌اش از خدا میخوام داغ منم رو هم رو دلش بذاره تا به دعا و نفرینش کامل برسه.

میگن نفرین پدر گیراست چطور دلش می‌اومد همچین حرفی رو بزنه. 

ینی ما از دست پدرمون دلخور نشدیم ؟ اشک نریختیم ؟ فهر نکردیم؟ یا اونها معصوم و بی اشتباه بودن ؟ 

نه گلم قضیه این نیست شما الان نمیپذیری اولشم گفتم.اما بعدها به حرف امشب من حقیر میرسی 

خدا بهت صبر بده عزیزم.روحشون شاد

نفرین پدر گیرا هست اما قطعا و یقینا باعث فوت خواهر شما نیست.فراوان دیدم پدر و مادراییکه شبانه روز نفرین میکنن و بچه شون پیر هم شد.در اصل و حقیقت مطلب پیمانه عمر خواهرتون اون میزان بوده.حدیثی خوندم که انسان وقتی به دنیا میاد سه چیز براش مقدر میشه یکیش زمان مرگش هست.یعنی تقدیر قطعی.گاهی با صددقه ، عمل خوب ، دعا و...تغییر میکنه اما نه همیشه.یادتون باشه که شما خواهری و ایشون پدر ،داغ شما سنگینتر نیست

متنفر نیست

گفتم من نمیگم پدرم کاملا ادم بدی بود ولی خیلی جاها نامردی کرد در حقمون و بعدشم ک نفربناش

همه‌ی پدر و مادرها خوب نیستن بعضیها نکشبدن نمیفهمن

شاید باورت نشه ولی من بیشتر از پدرم و حتی مادرم سوختم. من فقط خواهرم رو از دست ندادم دوازده سال پیش پدرم مریض شد من دببرستانی بود خواهرم رفیقم شد مادرم شد پدرم شد من کل خانواده.مو از دست دادم

توی این سال من مردم ولی  اون روز ب روز بهنر شد.

پدر من بلاهایی س خواهرم اورد ک دشمن نمیاره. 

همین الان راحت خوابیده ولی منم ک با یادش بیدارم و پناه اوردم مجازی نمیتونم قبول کمم داغ اون بیشتز منه صرفا بخاطر اینکه پدرشه، پدر داشتیم ک بچه‌شم کشته. پدر منم با پنهون کردن مریضیش توی مزگ خواهرم نقص اصلی داشته چون عامل سرطانش همون مریضی بود ک پدرم ب ما داد

عزیزم شما هم باید از این غم و خودخوری کم کنی.چه از جنبه روانشناسی و چه اعتقادی دیگه باید به زندگی برگردی.غم از شیطانه...سعی کن ذهنت رو مدیریت کنی.براش خیرات بده و قران بخون این بیشتر به دردش میخوره تا غم شما...میدونی خواهرت هم راضی نیست و اذیت میشه ؟! منم چند داغ عزیز دیدم اما جلوی خودم رو میگیرم.به خودم اجازه نمیدم افسرده و غمگین بشم.نشخوار ذهنی نکن.واکاوی نکن که چی شد و چجوری شد.خودتو در اغوش خدا رها کن.ما همه مهمان کوتاه این دنیاییم.اینحا چشم بهم زدنی تموم میشه و وقت ما هم میرسه.ما به اونا میرسیم فقط این مدت حضور در دنیا درست زندگی کنیم همین....

پدرت رو ببخش تا قلبت سبک بشه