بچها من بیست سالمه شوهرم سی یک ساله عروسی کردیم
همسرم پزشکه من دانشجوی کارشناسی آزاد و بجز دانشگاه کلاسای دیگه ای هممیرم کارای خونه ام با خودمه خیلی اذیت میشم و خسته میشم
همسرمم دوست داره من درسمو ادامه بدم خودمم همینطور
اما مادرپدرشو تمام فامیلاش پدرمو دراوردن چنبار کاری کردن که اومدم خونه کلی گریه گردم از دستشون امشب بازم ناراحتم کردن مخصوصا اون مادرشوهرررم
نمیدونم واقعا انتظار دارن من درسو ول کنم براشون بزائم ؟
یا فکر میکنن من رباتم هم درس هم بچه هم کارای خونه
چیکار کنم دیگه خسته شدم از حرفاشون تا الان سعی میکردم هیچییی جواب ندم میدونن دوس ندارم بچه بیارم اما باز حرف مفت میزنن منم فقط لبخند میزنم هیچی نمیگم چون حس میکنم اگه بهشون از شرایطم توضیح بدم که چرا الان بچه نمیخوایم یعنی دارم زیادی ادم حسابشون میکنم و اجازه دخالتهای بیشتری و بهشون میدم
اما از یک طرف حس میکنم شاید بهتر بود چنبار قهوه ایشون کنم تا دیگه انقد اعصاب منو خورد نکنن
نظرتون چیه جوابشونو بدم یا وانمود کنم اصلا برام مهم نیستن؟ یا همسرم بره بهشون بگه خودش بچه نمیخواد و زنم ناراحت میشه انقد بهش چیزی نگین؟